کد مطلب:51846
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:7
داستان ضربت معروف حضرت علي (ع) بر عمرو بن عبدود در جنگ خندق و مبارزه آندو چيست؟
عمرو در يكي از روزهاي جنگ، براي نبرد تن به تن آماده شد، لباس رزم در بر پوشيد و از نقطه باريكي از خندق كه از تير رس سپاهيان اسلام نسبتاً دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كرد، و در برابر لشكر اسلام حاضر شد.
او مغزش از غرور خاصي لبريز بود، و سابقه زيادي در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداي خود را بلند كرد و نعره برآورد.
طنين فرياد «هل من مبارز» او در ميدان جنگ احزاب پيچيد، و چون كسي از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت، و عقائد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت شما كه ميگوئيد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ، آيا يكي از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟!
در اينجا پيامبر(ص) فرمان داد يكنفر برخيزد و شر اين مرد را از شر مسلمانان كم كند، اما هيچكس جز علي بن ابيطالب(ع) آماده اين جنگ نشد. پيامبر(ص) به او فرمود اين عمرو بن عبدود است، علي(ع) عرض كرد من آمادهام هر چند عمرو باشد.
پيامبر(ص) به او فرمود نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيد و شمشير مخصوصش ذوالفقار را به او بخشيد، و براي او دعا كرد «خداونداً او را از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ، و از بالا و پائين حفظ كن». علي(ع) به سرعت به وسط ميدان آمد.
و در اينجا بود كه پيامبر جمله معروف «بَرَزَالْايمانُ كُلُهٌ اِلي الْشِرْكِ كُلهِ» را فرمود.
امير مؤمنان علي(ع) نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت، سپس دعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براي خود ننگ و عار دانست، سومين پيشنهادش اين بود كه از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد.
عمرو خشمگين شد و گفت من باور نميكردم كسي از عرب چنين پيشنهادي به من كند، از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربهاي بر سر علي(ع) فرود آورد، اما امير مؤمنان(ع) با چابكي مخصوص بوسيله سپر آن را دفع كرد، ولي شمشير از سپر گذشت و سر علي(ع) را آزرده ساخت.
در اينجا علي(ع) از روش خاصي استفاده نمود، فرمود تو مرد قهرمان عرب هستي و من با تو جنگ تن به تن دارم، اينها كه پشت سر تو هستند براي چه آمدهاند، و تا عمرو نگاهي به پشت سر كرد، علي(ع) شمشير را در ساق پاي او جاي داد، اينجا بود كه قامت رشيد «عمرو» به روي زمين در غلطيد، گرد و غباري سخت فضاي معركه را فراگرفته بود، جمعي از منافقان فكر ميكردند علي(ع) به دست عمرو كشته شد، اما هنگامي كه صداي تكبير را شنيدند پيروزي علي(ع) مسجل گشت، ناگهان علي(ع) را ديدند در حالي كه خون از سرش ميچكيد آرام آرام به سوي لشگرگاه باز ميگردد و لبخند پيروزي بر لب دارد، و پيكر «عمرو» بي سر در گوشهاي از ميدان افتاده بود.
قصه هاي قرآن
حضرت آيت الله مكارم شيرازي
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.